محمد رجبی که این روزها چهلسالگیاش را میگذراند، میگوید از زمانیکه به یاد میآورد خوره فیلم و کتاب بوده است، آن هم در سالهایی که فیلمدیدن و پیداکردن کتاب، کار آسانی نبود.
حتی سر کلاس دانشگاه، بهجای گوشدادن به درس استاد، رمان میخواند و زمانیکه دیگر دانشجویان بهدنبال جزوه و کتابهای درسی بودند، او از فیلمهای معروف و کتابهای نایاب سراغ میگرفت. کمکم به این نتیجه رسید خودش یک کتابفروش شود تا کتاب مدام در دسترسش باشد. بهاینترتیب رسما کتابفروش شد و حالا در یکی از خیابانهای ابوذر غفاری جا خوش کرده است.
بدون شک بسیاری از کتابخوانها و فیلمبازهای شهر حداقل یکبار سروکارشان به محمد رجبی یا به قول خودش «محمد آرزونفروش» افتاده است.
محمد متولد۱۳۶۳ و در رشته عمران تحصیل کرده است که به کتاب و کارش ربطی ندارد. علاقهاش به فیلم و کتاب از دوازدهسالگی شروع شد، زمانیکه تنها سرگرمیاش تلویزیون بود. بعداز هفدهسالگی موضوع فیلم برایش جدی شد. به گفته خودش عطش دانستن در حوزه علوم انسانی و کتاب، مسیر زندگی متفاوتی را برایش رقم زد.
این ساکن محله احمدآباد میگوید: آن زمان مجلههای سینمایی نقش مهمی برایم داشت. مجلههایی مانند ماهنامه فیلم، دنیای تصویر، فیلمنگار، دنیای تصویر، مجله۲۴ و... مرا جذب فیلم و سینما کرد، اما با ورود کتابها و مجلات تخصصی به زندگیام، فیلمهای تلویزیون مثل گذشته مرا جذب نمیکرد. دوست داشتم فیلمهای بهتر و جدیتری ببینم، آن هم سال۱۳۸۲ که پیداکردن فیلمهای مهم تاریخ سخت و پرهزینه بود، اما هرطور بود، آنها را پیدا میکردم و میدیدم.
رجبی با خنده ادامه میدهد: فیلمهای آن زمان زیرنویس نداشتند و خودمان باید حدس میزدیم که بازیگران چه میگویند و محتوای فیلم چیست. البته تفاوت رجبی با بسیاری از همسنوسالانش در این بود که او ابتدا متن فیلمنامهها را در مجلههای تخصصی میخواند، بعد فیلم را نگاه میکرد و با وجود زیرنویس نداشتن فیلم میتوانست محتوا را متوجه شود.
رشته دانشگاهی رجبی ربطی به کار و علاقهاش ندارد. وقتی دلیلش را از او میپرسیم، جواب میدهد: در خانواده ما کسی به حوزه فیلم و کتاب علاقهمند نبود، اما تحصیلات عالی اهمیت داشت. بههمیندلیل بدون پیشزمینه ذهنی، رشته عمران را انتخاب کردم، آن هم برای اسمش که بگویند به دانشگاه رفته است. ازطرفی هم دلم میخواست بتوانم دانشجویانی را پیدا کنم که از آنها نسخههای سینمایی یا کتابهای کمیاب را بگیرم.
سال۱۳۸۸ به سربازی رفت. نیمههای سربازی ازطریق یکی از دوستانش با حوزه هنری مشهد آشنا شد. او محمد را به یکی از بخشهای حوزه هنری معرفی کرد. این جوان علاقهمند به حوزه سینما تعریف میکند: او مرا با کارهای تصویربرداری و تدوین مرتبط کرد و بعدازظهرها در این حوزه کار میکردم.
نکته مهم در کارش این است که او هیچ دوره تخصصی ندیده بود، اما علاقهاش سبب شد خودش کار را یاد بگیرد و به آن بپردازد. پس از مدتی، یکی دیگر از دوستانش در مرکز آفرینشهای هنری آستان قدس به او پیشنهاد کار میدهد.
رجبی تعریف میکند: سال ۹۰ یکی از نیروهای مرکز آفرینشها رفته بود و به من پیشنهاد همکاری دادند. کمکم کارم زیاد شد و در شهرداری و حوزه هنری و آستان قدس رضوی به کار تصویربرداری میپرداختم.
او همهجا را میگشت تا کتابهای موردعلاقهاش را پیدا کند. یکی از پاتوقهایش کتابفروشیهای پاساژ جنت بود. گشتوگذارهایش در کتابفروشیها او را بهسمت کتاب برد و بدون آنکه تصمیم قبلی داشته باشد، وارد این عرصه شد.
سیزدهسال پیش، اولین کتابفروشی خودش را در پاساژ جنت باز کرد، اما خیال نکنید درباره یک کتابفروشی لوکس و نو حرف میزنیم. او هم مثل همه علاقهمندان کتاب دنبال کتابهای نایاب بود و آنها را جمع میکرد و درنهایت در کتابفروشیاش برای فروش میگذاشت.
کارم در حوزه سینما و تئاتر بود؛ ناخواسته در مسیر کتاب پا گذاشتم و تخصصی شدم
رجبی میگوید: علاقهام به کتاب سبب شد در بیشتر کتابفروشیهای شهر بگردم و هر آنچه مرتبط با فیلم و سینما بود، بخرم و بخوانم. یکی از دوستانم پیشنهاد کرد «تو که اینقدر کتاب خریدهای، یک کتابفروشی راه بینداز.»
آن زمان حدود هفتهشتکتابفروشی در طبقه منهای یک پاساژ جنت بود. پیشنهاد دوستم را قبول کردم و سال۹۰ همزمان با کار در مرکز آفرینشهای هنری آستان قدس، مغازهای در پاساژ جنت اجاره کردم. هیچ ذهنیتی درباره کتابفروشی نداشتم. فکر میکردم با کتابهایی که دارم مغازه پر میشود، اما وقتی کتابها را از خانه آوردم، نصف مغازه هم پر نشد.
او ماند و یک مغازه نصفهنیمه از کتاب. بعدها دوسهنفر از کتابفروشان پاساژ که با رجبی دوست شدند، به او گفتند «ما خیال میکردیم اینکاره نیستی و شش ماه دیگر جمع میکنی»، اما یکی از شانسهای مهمش این بود که محمد، کتابهای تخصصی ادبیات، سینما و تئاتر را داشت. آن زمان کسی کتاب دست دوم سینمایی تخصصی نداشت و این تخصصیبودنش موجب رونق کارش شد.
«ناخواسته در این مسیر پا گذاشتم و تخصصی شدم.» محمد با گفتن این جمله ادامه میدهد: کارم در حوزه سینما و تئاتر بود. اغلب کتابهای نایاب را داشتم. آنهایی که از من خرید میکردند، به دوستانشان خبر میدادند.
میگفتند کتابفروشیای در جنت باز شده که کتابهای دستدوم و ارزان و تخصصی دارد. مشتریانم روزبهروز بیشتر میشدند. در عرض یک سال، نهتنها مغازهام پر از کتاب شد، بلکه مغازه روبهرویش را هم برای کتابهایم اجاره کردم تا فضای کافی داشته باشم.
با حضور رجبی و کتابفروشیاش، افراد هجده تا سیساله بیشتر از قبل وارد پاساژ کتاب جنت میشدند. کمکم این کتابفروشی مکانی برای گفتوگوی علاقهمندان به حوزه کتابهای تخصصی و سینما شد. بعداز ششماه کار در کتابفروشی، آنقدر سرش شلوغ شد که کارهایش را در شهرداری و آستان قدس کنار گذاشت و شغل اصلیاش کتابفروشی شد.
در همان زمان به او کارهای دیگری پیشنهاد شد، اما رجبی نمیتوانست کتابفروشیاش را رها کند و به کار دیگری فکر کند. او تعریف میکند: یکی از کارهایی که به من پیشنهاد شد، متناسب با علاقههایم بود. مدارکم را برداشتم، اتوبوس سوار شدم تا برای مصاحبه بروم. به مقصد که رسیدم، با خودم گفتم پیاده بشوم یا نشوم. درنهایت تصمیم گرفتم به کتابفروشیام برگردم. بعد تماس گرفتم و عذرخواهی کردم که نمیتوانم برای همکاری با آنها بروم.
اوایل دهه۹۰ رئیس وقت سینماهویزه میخواست پاتوقی برای علاقهمندان حوزه فیلم و سینما راهاندازی کند؛ برای همین از رجبی خواست در اتاقکی، فیلمهای تخصصی را برای دوستداران فیلم پخش کند. کمکم جمعشان شکل گرفت و روزبهروز تعدادشان بیشتر شد.
رجبی ادامه میدهد: فضای ادبی و هنری دهه۸۰ و ۹۰ با حالا متفاوت بود. جلسات نقد فیلم هم زیاد برگزار میشد.
رجبی لابهلای صحبتهایش تعریف میکند تا ابتدای دهه۹۰ آدمی منزوی بوده و دوستان چندانی نداشته است، اما حضورش در کتابفروشی سبب میشود تعداد زیادی دوست و رفیق پیدا کند. تا سال۹۳ در همان کتابفروشی جنت کارش را ادامه داد، اما حضور دوستانش و جلسات نقد و بررسی آن سبب میشود مکانی جدید در یکی از معابر فلسطین اجاره کند. بعد از آن هم در بولوار رضا و اکنون در ابوذرغفاری کارش را ادامه میدهد.
گاهی وسط کتابها عکسهای شخصی پیدا میکنم که برای صاحبانش خاطرهانگیز است
وقتی از او درباره تفاوت وضعیت امروز فیلمها و کتابهای نایاب میپرسیم، پاسخ میدهد: تا زمانیکه اینترنت به معنای الان وجود نداشت، فیلمها را روی سیدی یا دیویدی میدیدیم. اما از زمانیکه سرعت اینترنت زیاد شد و دانلود فیلمها افزایش یافته، دسترسی به فیلمها کار سختی نیست. اما کتابها از این قاعده مستثنا هستند. در حوزه کتاب هنوز با موضوع نایاب و کمیابی مواجهایم. در حوزه کتاب آنتیکبودن مهم است؛ مثل جمعکردن تمبر یا کبریت که قیمتهای عجیبوغریبی هم دارند.
هرچه زمان میگذرد، شناخت رجبی از کتاب بیشتر میشود. از سال۹۰ که کار کتاب را شروع کرده، با خرید کتابخانههای شخصی و کتابخانه همکارانش، کتابهای نایاب هم به دستش رسیده است.
او تعریف میکند: وقتی کتابخانههای شخصی را میخرم، لابهلایش چیزهای بسیاری پیدا میکنم. در کتابها امضاها و تقدیرنامههای عجیبی میبینم. گاهی وسط کتابها عکسهای شخصی پیدا میکنم که برای صاحبانش خاطرهانگیز است. خیلی از این کتابخانهها که فروخته میشود، به ارث رسیدهاست یا خانوادهها موقع مهاجرت آنها را واگذار میکنند. کمتر پیش میآید فردی برای سود اقتصادی، کتابخانهاش را بفروشد.
بهترین خاطره رجبی مربوط به پیداکردن کتابی با مُهر کتابخانه شخصی احمد شاملوست. تعریف میکند: از دوستانم پرسیدم و مطمئن شدم این کتاب متعلقبه ایشان است؛ بههمیندلیل از طرف یکی از دوستانم، شماره و نشانی همسر شاملو را در کرج پیدا و کتاب را برایش پست کردم. یک روز دیدم روی گوشیام شمارهای از کرج افتاده است. خودش را معرفی کرد. همسر شاملو بود. از من تشکر کرد و گفت هدیه فوقالعادهای برایش بوده است. یک هفته بعد برایم پاکتی فرستاد؛ داخلش دو کتاب و یک هدیه بود.
* این گزارش شنبه ۱۴ مهرماه ۱۴۰۳ در شماره ۵۷۴ شهرآرامحله منطقه ۱ و ۲ چاپ شده است.